دکتری
توی محفلی یکی از بچه های دانشگاه را می بینم. من هنوز توی این فکرم که این خانم را از کجا می شناسم( چون وقتی چهره ای برایم آشناست، مطمئنم که قبلا دیده امش. اما این که کجا و کی، یادم نمی آید معمولا. بس که خرده کاری کرده ام و جاهای مختلفی بوده ام.) که می پرسد: شما دانشگاه تهران بودی؟ ادبیات؟ فوقتم گرفتی. نه؟ جواب همه ی سوالاش بله است و من یادم می افتد که هم دانشکده ای بوده ایم. می پرسد: ادامه ندادی؟ خیلی جدی می گویم: تغییر رشته داده ام. متعجب و کنجکاو می پرسد: چی؟ باز هم جدی جواب می دهم: دکترای بچه داری. او و همه ی دوستان اطراف می خندند. خودم هم می خندم حتی. اما من با همان جدیت به حرفم اعتقاد دارم.
نویسنده :
مامان پسرها
14:48